نه نیست مث من کِ!

Black like my heart⚫🌙

نه نیست مث من کِ!

Black like my heart⚫🌙

سلام 🍃
چند سال پیش ، یه وبلاگ داشتم که روزام رو با خیلیاتون در میون میزاشتم ، الان دوباره میخوام شروعش کنم ، و باهاتون شریک شم لحظه هام رو شاید که حالمون خوب شه!

آخرین مطالب

پاییزی

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۵ ق.ظ
نشسته بودم و پاهاق لختم رو از لبه ی بالکنی آویزون کرده بودم . یه پیرهن مردونه که آستیناش رو تو دستم مشت کرده بودم ، تنم رو گرم میکرد و صدای موزیک سرم رو .
آخرین شبی بود که میتونستم لذت تنهایی و آرامش تابستونیم رو حس کنم و بدون مزاحم با آسمون مهتابیم حرف بزنم . زیر لب میخوندم ...
" آهای خبردار، مستی یا هوشیار
خوابی یا بیدار
تو شب سیاه ، تو شب تاریک، از چپ و از راست، از دور و نزدیک ، یه نفر داره جار میزنه جار ... "
گوشیم روشن شد و اسمش نقش بست روی صفحه ش . با یه قلب کنار اسمش .
انگشتم رو میکشم سمت رنگ سبز . صداش کل آسمون رو پر میکنه .
- دختر کوچوولوی من چطوره؟
به ستاره ی خاص خودم چشم میدوزم : (خوبه ... ینی بد نی ! مثل هر شب آویزونه از ماه و ستاره ها و داره باز واسشون شعر میخونه)
- بعله ، بعله ! دارم میبینم اون پاهای لخه و عورشو ! حیا کن دختر ! بیا پایین تا نشونت بدم نصف شب لخت نشستن و بی اجازه بنده با ماه و ستاره ها خلوت کردن چه قدر مجازانش سنگینه !
پایین پاهامو نیگا کردم دیدم باز دیوونه شده از اون سر شهر با یه دسته گل ، کوبیده اومده زیر بالکنی خونه ...
دو دقیقه بعد من بودم و جیم زدن از خونه و نشستن ترک موتورش و گازشو گرفتن تا ته جاده ...
رسیدیم ته ش که موتور و نگه داشت و پیاده شد و با اخم نگام کرد . بعد به آسمون نگا کرد .
گفتم : ( خب دلم میخواس حرف بزنم ... نبودی ! جز تو و آسمون که کسی رو ندارم دیگه ...)
اخم کرد : تو گفتی میخوای حرف بزنی و من نبودم ؟!
هیچی نگفتم ... نگفتم !
نگفتم که دلم میخواس تو بیای و بگی چرا حرف نمیزنی ...
نشستم زمین و تکیه دادم به موتورش . نشست کنارم و کوله ش رو گذاشت بینمون . زل زدیم به ماه . انگاری که هرکدوممون ، اون یکی رو توی ماه میبینه .
سیگارش رو دراورد و روشن کرد . وقتایی که خودش فقط میکشید و به من نمیداد ینی ازم دلخور بود .
سکوتش بیشتر عصبیم میکرد . فهمید ! دست برد توی کوله ش و یه کیسه دراورد و گذاشتش توی بغلم .
نیگا کردم ، دیدم نارنگیه ! کلی نارنگی !
خندید . گفت : پاییزت مبارک بهار نارنج ...
نگاش کردم و گفتم ( دیوونه ای دیگه ، بهار نارنج چه ربطی به قضیه داره !؟ )
گفت بعدا میفهمی ... بعد یه یدونه نارنگی تپل مپل برداشت و گذاشت کف دستم ، براش پوست کندم و دونه دونه دادم بهش . تموم که شد گف اون بالا داشتی چی میخوندی واسه ماه ؟ میخوام واسم بخونیش ! نگاش کردم ...
" توی کوچه ها یه نسیم رفته پی ولگردی
توی باغچه ها پاییز اومده پی نامردی
توی آسمون ماه و دق میده ، ماه و دق میده، درد بی دردی ... پاییز اومده،پاییز اومده ، پی نامردی ...

پاییزتون مبارک(:🍁🍂
#الناز_عطائی
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۰۱
yasi yd

نظرات  (۳)

دلنوشته زیبابی بود!!

چه شعر زیبا و البته تلخی بود!!

پاییز شما هم مبارک!!


شب خوش!!!!!!!!!!
پاسخ:
ممنونم^_^
شب پاییزیتون خوش🍁🍂
۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۵:۱۵ سُر. واو. شین
یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند :) ..
پاسخ:
باز میکنم(((:🍁🍂
خیلی قشنگ بود :)
پاسخ:
ممنون عزیزم(:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی